دیوکش. نام خاندانی از علماء بمرو. سبب تسمیه آنان به دیوه کش آن است که آنان شغل ابریشم می ورزیدند و کرمهای ابریشم را به آفتاب می کشتند چه بفارسی کرم قز را دیوه گویند. (از انساب سمعانی)
دیوکش. نام خاندانی از علماء بمرو. سبب تسمیه آنان به دیوه کش آن است که آنان شغل ابریشم می ورزیدند و کرمهای ابریشم را به آفتاب می کشتند چه بفارسی کرم قز را دیوه گویند. (از انساب سمعانی)
آنکه عنان سوار را بکشد. (آنندراج). که عنان کشد. که عنان اسب کشیده دارد ایستادن را: معجز عنان کش سخن توست اگرچه دهر با هر فسرده ای به وفا همرکاب شد. خاقانی. ، آهسته به راه رونده، سخن به تأمل گوینده. (آنندراج) ، که عنان از دست سوار بکشد. که عنان بستاند از دست سوار. سرکش. (ناظم الاطباء). - عنان کش شدن، آهسته براه رفتن. (ناظم الاطباء). - ، در کارها تأمل کردن و بتأنی کار کردن. (ناظم الاطباء). - عنان کش کردن، کشیدن عنان به قصد ایستادن. توقف کردن. - عنان کش نکردن، توقف نکردن. درنگ نکردن: چون از آنجا کوچ کردند تا به کنار کش عنان کش نکردند. (تاریخ جهانگشای جوینی)
آنکه عنان سوار را بکشد. (آنندراج). که عنان کشد. که عنان اسب کشیده دارد ایستادن را: معجز عنان کش سخن توست اگرچه دهر با هر فسرده ای به وفا همرکاب شد. خاقانی. ، آهسته به راه رونده، سخن به تأمل گوینده. (آنندراج) ، که عنان از دست سوار بکشد. که عنان بستاند از دست سوار. سرکش. (ناظم الاطباء). - عنان کش شدن، آهسته براه رفتن. (ناظم الاطباء). - ، در کارها تأمل کردن و بتأنی کار کردن. (ناظم الاطباء). - عنان کش کردن، کشیدن عنان به قصد ایستادن. توقف کردن. - عنان کش نکردن، توقف نکردن. درنگ نکردن: چون از آنجا کوچ کردند تا به کنار کش عنان کش نکردند. (تاریخ جهانگشای جوینی)
سنان کشیده. سنان دراز: دیوان میغرنگ سنان کش چو آفتاب کز نوک نیزه شان سر کیوان زبان کشید. خاقانی. ، نیزه که سنان بر آن تعبیه کرده باشند. (آنندراج) : گویند که بود تیر آرش چون نیزۀ عادیان سنان کش. نظامی. سنان کش یکی نیزۀ سی ارش به آب جگر یافته پرورش. نظامی
سنان کشیده. سنان دراز: دیوان میغرنگ سنان کش چو آفتاب کز نوک نیزه شان سر کیوان زبان کشید. خاقانی. ، نیزه که سنان بر آن تعبیه کرده باشند. (آنندراج) : گویند که بود تیر آرش چون نیزۀ عادیان سنان کش. نظامی. سنان کش یکی نیزۀ سی ارش به آب جگر یافته پرورش. نظامی
کشندۀدشمن. دشمن کشنده. کشندۀ خصم. عدو کش: وزآن پس چنین گفت با سرکشان که ای نامداران و دشمن کشان. فردوسی. دو بهره ز گردان و گردنکشان چه از گرزداران و دشمن کشان. فردوسی. ضبارم، مرد دلاور و توانای دشمن کش. (منتهی الارب)
کشندۀدشمن. دشمن کشنده. کشندۀ خصم. عدو کش: وزآن پس چنین گفت با سرکشان که ای نامداران و دشمن کشان. فردوسی. دو بهره ز گردان و گردنکشان چه از گرزداران و دشمن کشان. فردوسی. ضُبارم، مرد دلاور و توانای دشمن کش. (منتهی الارب)